سلام .....
از این تِکرار بیزارَم ،
از این هر روزِ آلودِه ...
از این بی شَرمیِ دائِم ،
از اینکه عشق نابودِه .....
از این فِکرِ مدامِ نان ،
از انسانهایِ سَرگردان ...
از این تَن ها بِدونِ روح ،
فروشِ جِسم ؛ چون حیوان .....
از این تَقسیمِ سَرمایِه ،
از این اربابیِ سایِه ...
از اینکه عزَّت افتاده ست ،
به چَنگالِ فرومایِه .....
" ه.م غروب "
نظرات شما عزیزان:
وب خوبي داري به منم سربزن ملسي.
:: برچسبها: دل درد غروب , " ه, م غروب " , تِکرار , آلوده , انسان , نان , تن فروشی , , روح , عزّت , فرومایه , ,